۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

نامه

جاي لبهايت که مانده بر استکان خالي چاي مي بوسم و مي ميرم و مي پرستم و .......
هنوز جواب نامه هايم را مي دهي گاهي؟

بازارِ تنگ از بردگان هنوز هم انبوه است
از جير جيرک ها که انقدر دوستشان داري را
به درون شب بيا
آنگاه جير جيرک ها مي شمرند صداي قدم هايت را
و تو را به شب دعوت خواهند کرد
نه اين شب نيست
، جير جيرکِ باروت نيست نه
نه اين همه شب نيست لباسي است از شب
سرودي است از شب
که جير جيرک پاسدار آن است
نواي درهمي که هيچگاه يادش نخواهي آورد
و باز و ديگر باز جير جيرک می خواند
پنجره ي کوچک ات را باز مي کند
و يادت مي آورد با خودکارِ کوچک ات در فضا رها شوي
شکلي از ترس سوغات مي آورد برايت
مي بردت گردش
و یک دفعه غيب اش مي زند
همه با تو خفته اند در شب کلاه شب
راه درازي نيست و جير جيرک منتظر است .
نترس هنوز کسي تو را مي پاد
شاخه لخت کنار پنجره ات
به صداي قاب تو گوش مي دهد
جير جيرک ......
وقتي شنبه ها نمي آيي چه گونه صورتت را براي يک هفته از بر کنم....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر