۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

هراس

تمناي دستهاي من بود

يا وسوسه ي آغوش تو

حرکت انگشتان من بر لمس تنِ تو بود

يا گرماگرم لَخت لَخت تن هايمان

هراس من باري از

يادآوري خاموشي چشمانت است

غروب مرگبارِ ستاره ای سپيد

در کهکشان تاريک وجودم

کوچ

نه، تو ديگر دنيايم را خط مي زني

نامت را

تبرک صادقانه ي انساني ات را

حالا ديگر

ناله هاي باد

و زخم هاي آفتاب

معنايي ديگر دارند

بگذار

خورشيد واپسين روزم را

با چشمهاي خودم

بسوزانم

بادهاي نالان را

من

بگذاز

سوگواره ي دشتهاي هزار سوار گريان کنم

پايان کوچ

نزديک است

۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

یاد

يادم است که يادم نرود

تو را

تو يادم باش

يادم کن

من يادم رفته است يادم باشد

خودم را

دستهايت را يادم بياور
انعکاس عطر نفسهايت را

بانو1

تازه اول راه است

روز اول

هميشه تازه که شروع مي شود

سخت است

از اشک هاي تو است شايد

من گر گرفته ام

گرماي شور اشکهاي خدا

در اولين روز خفه ام مي کند

بانو

آسوده بخواب

من چشمهايم بيدار است