۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه

فریاد کن

فریاد کن
برای آخرین بار گذر کن
کوچه های آشنا را
وداع کن با بهار نارنج ها
و پاییزهای درختهای باغچه
فریاد کن
باد طره موهایت را عقب می راند
جلو برو
خشم کوچه در مشت های توست
فریاد کن
بگذار گلوله بشکوفد در رگانت
بگذار باتوم ها لمس کند تن عریانیت را
و تو
فریاد کن
با چشم های گشاده ات
رو در رو خدا را بنگر
که دستهایش را گشوده
برو
برو
برو با باد
سنگ فرشهای سرخ کوچه را
رنگی تازه می دهی تو
خون
جوی
خون
فریاد کن
آسمان شرم آلود، فرو می ریزد
فرشتگان آلوده صورت،
شنبه ها لبخند میزنند
فریاد کن
شب از ظلمت خود می هراسد
و خفاشان شب به سورچرانی آفتاب رفته اند
فریاد کن
باچشمهای گشاده
فریاد کن
با لبهای خاموش
فریاد کن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر