۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه

پایان




همه چیز تمام شده
شانه ی چوبی موهایت شکسته،آنطرف تر
و چقدر دستهایم خالیِ است
برای رفتن هایت باید مراسم بگیرم
چند سال که بمیرم تو از خاطرم می روی؟

۱۳۹۰ فروردین ۳۱, چهارشنبه

سکوت


 
برهنگی زخم هایم را
نمی پوشانی
،
دردهایت را
برای من بگذار
برو
حرفهایت خراشم میدهد

۱۳۹۰ فروردین ۲۶, جمعه

سرانجام



بند ، بندِ دلم پاره شد
تهِ دلم هُری ریخت
چه پیش آمده است؟
چرا هیچکس حرفی نمی زند
چشمهایتان را از من مخفی نکنید
بوی کثافتِ پنهان کاری می دهید شما
از برای خدا بگویید چه پیش آمده است
مرا؟

عادت


چه سخت
عادت کردم
آهنگ ِچشمهای تو
همه چیز را از من گرفت

ح ر ف


حرف نزدن هایت
ویرانم می کند
ح ر ف
ب ز ن

برهوت

در برهوتی که رهایم می کنی

به زخم بندی رشک مبر

که تن آزردگیم را پوشانده

لااقل رها کن

عریانی بی بندِ استخوانهایم را

رها کن