۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

ستاره های چشمهایت

فقط به من اشاره کن ٬
تمام می شوم شبی
سرِپیچ کوچه که می گردی
آرام ،چارقد سفید گلدارت را
در باد تاب بده.
عطر زلفهایت چند وقت پیشتر می رسد
من
من
آری من همان پسرکی هستم
که بالای درخت گردو هر روز منتظر است
گردو ها در زمستان چوب اند
و چشمهای من یخ زده اند
به کوچه باغیِ تاریک
ستاره های چشمهایت را
از زمین بردار
اینجا سخت آسمان تاریک است

۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه

من حرمت چشمهای تو را گریه کرده ام




من حرمت چشمهای تو را گریه کرده ام

تو بی مجال اندیشه به لبخند

هی بزن زیر خنده

آفتاب در می آید به لبخندهایت

به سپیدی

پنجره ها می خوانند

خروسها در غروب حل می شوند

من دیگر نخواهم آمد

من دیگر تمام نمی شوم

من از آن تو شده ام

کاش از سایه چناری که روی پنجره ات افتاده
یک سبد آفتاب برایم بیاوری