۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

ترديد

يا تو هستي

يا تو نيستي

يک درصدم آدم بو ده باشم ،خسته مي شم

پس چطورکه اين حس ها را نمي گيري

پس چطور اين چيزهاي واضح را نمي بيني

يا بايد باشي

يا بايد نباشي

بذار يک حقيقت رو بگم

من حتي نمي دونم تو هستي يا نه؟

من حتي نمي دونم منو دوست داري يا نه؟

من حتي نمي دونم چي حساب ميشم؟

اين خود خواهي نيست؟

اگه فکر ميکني بايد برم

بهتره زودتر برم

- نمي خوام سده راهه زندگي ات شم

- من که تو نيستم.- تصميم ات چيه؟


- من نمي خوام مسير زندگي ات بخاطر من عوض بشه

- خب، يعني برم؟

- نمي خوام اينجوري سخت حرف بزنم.

- يعني دلت يه جاي ديگه اس؟

- نمي خام اذيت کنم

- تو مي گي باش. ولي نباش.

- هيچ چيز از بين نمي ره

- مي دوني هيچ چيز با ترديد خوب نيست. نه موندن نه رفتن.

- تا يه حدي فکرت حس ات کار مي کنه

- من تا حالا خدا برام بد نخواسته

- بريم ديگه؟

- ديگه ميري؟

- هميشه هستم.

- پس چرا نيستي؟ شايد خودم خواستم اينجوري باشي

- دلم مي خواد بگم نرو، نريم

- ما که با هم خوبيم چرا بايد بريم؟

- نمي دونم

- چند سال مگه زنده ايم ؛نصفش که گذشت

- من که تو نيستم

- ديگه جايي برا تصميم گيري نمونده

- حرف الکي نزن

- بيا بريم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر