۱۳۸۹ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

آرزو



کاش می توانستم آسان بمیرم!

لخت و عریان تر از کودکی ام

کاش ای کاش

می توانستم

آرام تر از برکه ای کنارافتاده

در گوشه ای خشک و بی بهار

خاموش بمیرم

۲ نظر:

  1. نفسهایم را که درنفسهایت ، به قدرِ شب قدری می آویزی
    به یاد آر،
    تنها دست آورد راستی من ،کژ راهی تو بود
    که نفسهایم را با نفسهایت پر می کردی
    رهایم کن
    من دیگر از آن خودم نیستم
    تو دیگر نفسهایت از آن من نیست
    دخیل هایم را پس بده
    معجز عیسوی ات را برای خودت بگذار
    یهودا باش لااقل
    مسیحای چرکین نفس را، صلیب هم نشاید
    رهایم کن
    من دیگر از آن خودم نیستم
    تو دیگر نفسهایت از آن من نیست

    پاسخحذف
  2. سلام وب زیبایی دارید
    نوشته هاتون زیباست اما یه کم ناامیدانه

    خوشحال میشم به وبم سر بزنید

    پاسخحذف